سلام به همه دوستاي خوبم
امروز مي خوام از سفر دوم امسالمون به شمال بگم كه بخاطر تولد آيناز بود كه با تولدش دنيايي از شادي رو به پدر و مادرش هديه كرد و ما هم در اين شادي با آنها سهيم شديم و خوشحالم كه محمد هم يه خواهر خوب پيدا كرده چرا كه به زودي خاله جوني بازم براي زندگي مياد تهران و محمد راحتتر مي تونه با آيناز رابطه برقرار كنه ولي واكنش محمد نسبت به آيناز خيلي جالب بود چون احساس بزرگي بهش دست داده بود و فكر مي كند آيناز عروسكه و همش با دست و پاهاي آيناز بازي مي كرد و البته كمي هم بهش حسودي مي كرد و من سعي مي كردم در حضور محمد كمتر آيناز رو بغل كنم ولي انگار يه حس دروني به محمد آلارم خطر مي داد چون مدام خود نمايي مي كرد و مي خواست دل همه رو بدست بياره به هرحال محمد با اين كاراي شيرين و جالبش باعث شد يه خاطره قشنگ ديگه ازخودش در دفترچه خاطراتش به جا بذاره
در انتها يه عكس از تولد آيناز مي ذارم و از خداوند منان مي خوام تمام بچه ها را سالم و صالح براي پدرو مادراشون حفظ كنه .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر