۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سه‌شنبه

تابستاني كه گذشت

سلام به همه دوستاي خوبم
مي دونم كه از آخرين پستي كه گذاشتم تا الان حدودا 5 ماهي گذشته و به همين دليل از همه كسايي كه به اين وبلاگ سر مي زنند و همنيطور از محمد كه در واقع اين نوشته ها براي اوست عذر خواهي مي كنم و سعي مي كنم كه از اين به بعد بيشتر و بيشتر بيام و پست بذارم . امروز مي خوام از تابستاني89 بگم كه سرتا سر پربود از خاطرات خوب و شيرين و گاهي هم كمي بد .امسال بدليل اينكه تولد محمد مصادف مي شد با ماه مبارك رمضان براي همين كمي زودتر برايش در مهد كودك تولد گرفتيم و اين باعث شد كه محمد تولدي متفاوت با سالهاي پيش را تجربه كنه كه مطمئنم خيلي خيلي هم لذت برد البته بايد بگم كه يه جشن كوچولو هم براش تو خونه گرفتيم و اقوام نزديك هم د ر اين جشن تولد مارا همراهي كردند اما درست يكماه بعد از تولد اتفاق عجيب دردناكي افتاد و اون اتفاق شكستن انگشت كوچك پاي محمد بود كه خيلي الكي و اتفاقي و بدون هيچ گونه شيطنتي از جانب محمد اتفاق افتاد و حدود 3 هفته ما رو اسير و محمد رو كلافه كرد بخاطر اينكه بدليل آتلي كه به پاش بود نمي تونست شيطنت كنه و ما هم همش مواظبش بوديم اما بالاخره اين ايام هم سپري شد و بعد از اين دوره در اواخز تابستان ما راهي شمال شديم و محمد براي اولين بار تونست قايق سواري را در درياي كمي مواج تجربه كنه و بعد از اينكه كمي شوكه شده بود سواري بر اسب را نيز امتحان كرد و خيلي خيلي از اين كار هيجان زده و خوشحال بود طوريكه من برق شادي رو تو چشماش مي ديدم و لذت مي بردم از اينكه اينهمه اونو سرحال و شاد مي ديدم ودر آخر مي گم كه پسر عزيزم مي خوام بدوني كه تو براي منوبابايي تمام دنيامون هستي و با هر لبخند تو تمام مشكلات و مشغله هاي فكري مان رو از ياد مي بريم و شاد هستيم از شادي تو

۱۳۸۹ آبان ۶, پنجشنبه

تولد محمد در مهد كودك

سلام به همه دوستاي خوبم
امروز بعد از يه مدت طولاني تونستم بيام و يه مطلب جديد رو بنويسم و اين مطلب رو با تولد محمد شروع مي كنم
تولد امسال محمد يكي از ماندگارترين خاطرات هم براي خودش و هم براي ماست چرا كه تولدش رو در جايي كه دوست داشت و با كساني كه دوستشون داره برگزار كرديم
شكر خدا محمد خوب تونست با محيط مهد كنار بياد و خيلي هم اونجا رو دوست داره براي همين از تولدي كه اونجا براش گرفتيم خيلي خوشش اومد منم يه عكس از اين جشن رو براش ميذارم تا انشالله زمانيكه بزرگ شد با ديدن اين عكس تداعي از خاطرات را در ذهنش ايجاد شود
پسر گلم تولدت مبارك

۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

روز پدر


سلام
اين پست و بابايي براي تشكر از پسر گلمون كذاشته و خواست بدوني كه تو شيريني زندگي ما و همه دنياي ما هستي و زماني كه با اون لحن شيرين كودكي ات روزش رو بهش تبريك گفته انگار كه تموم دنيا رو بهش هديه دادي و خواست بدوني كه تا آخر عمر تمام تلاشش رو براي خوشبختي تو خواهد كرد
اينم عكس كادويي تو براي بابايي است كه توي اين پست مي ذارم

۱۳۸۹ مرداد ۱۹, سه‌شنبه

روز مادر



سلام

اين پست به مناسبت تشكر من از عزيز دلم و شيريني زندگي ام مي باشد
امسال پسرم روز مادر با گفتن جمله مامان روزت مبارك و دادن يه نقاشي زيبا كلي منو ذوق زده كرد و خدا را شاكرم بخاطر اينكه
همچين هديه زيبا و با ارزشي رو به من بخشيد و از ته دل مي گم مامان جون دوستت دارم و تمام تلاش منو بابايي بخاطر اينه كه
هيچ غباري از اندوه و سختي نتونه به دل كوچيك و شيشه ايت راه پيدا كنه .

محمد و تولد آيناز


سلام به همه دوستاي خوبم

امروز بعد از مدتها فرصت كردم بازم توي دفترخاطراتت از خاطره هات بگم و اون تولد آيناز كوچولوست

امسال تولد آيناز و حدودا يه ماه زودتر گرفتند و برخلاف تصور من كه فكر ميكردم به محمد به خاطر گرماي هوا سخت بگذره

خيلي هم خوش گذشت و كلي از انرژيهاش و خالي كرد و كلي شيطوني كرد و منم به عنوان يادگاري يكي از شلوغ كاريهاشو عكس گرفتم كه در آينده بدونه همچين پسر آرومي هم نبوده

عزيز مادر بدون كه با هر شلوغ بازيهات كلي قندرو توي دل مامان آب مي كني و مامان هر روز و شب شاكر خداست بخاطر اينكه پسري خوب و سالم را به ما بخشيده .

۱۳۸۹ تیر ۶, یکشنبه

اولين اردو از طرف مهدكودك


با سلام به همه دوستاي خوبم

چند روز پيش خاله زهره مهربون توي دفترچه يادداشت محمد نوشته بود كه يه رضايت نامه به منظور رفتن محمد به يه اردوبه پارك بنويسم منم اون روز دو دل شدم كه رضايت بدم يا نه چون مي دونستم كه كنترل محمد توي پارك كار بسيار سختي است با اين حال دل رو به دريا زدم و با توكل به خدا رضايت نامه رو نوشتم و تحويل مهد دادم بعد از ظهر كه رفتم دنبال محمد ديدم همه دارند توي مهد مي خندند و وقتي جوياي خنده شان شدم ديدم كه خنده شان از شيرين كاريهاي پسر گلم هست و فهميدم كه حسابي اونروز همه رو دنبال خودش كشونده براي آب بازي و كلي خاله گلي بنده خدا دنبالش دويده و برخلاف بچه هاي ديگه كه از آب فرار مي كردند در جهت موافقت آبپاشها رفته و عين موش آبكشيده سرحال آخر سر در جمع حاضر شده و روي هم رفته روز شاد و خوبي رو هم براي خودش و هم براي مربيان مهد رقم زده و منم يه عكس از اين شيطنتهاش مي ذارم تا انشالله وقتي بزرگ شد و سري به وبلاگش زد بفهمه كه ماشالله چه آتيشي بود

پسرم منو بابايي با هر كدوم از اين شيرين كاريهات و حركاتت كلي خدا را شكر مي كنيم كه فرشته اي به خوبي و مهربوني و بازيگوشي تو به ما هديه داده و در نهايت شاديم از شاديت .

سه ماه از مهد كودك رفتنت مي گذرد


سلام به همه دوستاي خوبم

امروز بعد از يه غيبت طولاني اومدم سري به دفترجه خاطرات محمد زدم و ديدم كه خيلي وقته آپ نشده براي همين هم تصميم گرفتم كه يه كم ديگه از روزگار محمد توي مهد بنويسم .

اينطور كه به نظر مياد به محمد توي مهد كودك خيلي خوش مي گذره و اينو ميشه از رفتار محمد و وضعيت جسماني اش حدس زد

برنامه محمد با آمدن به مهد خيلي منظم شده هم از لحاظ خوراك كه تقريبا ديگه همه چيز رو مي خوره و هم از لحاظ خواب كه شبها خيلي زود به خواب مي ره و صبحها هم با اخلاقي خوب از خواب بيدار ميشه و با ماماني و بابايي صبحونه ميخوره و همين نظم در زندگيش باعث بالارفتن وزنش هم شده كه شكر خدا ايندفعه ديگه عمو مرندي در چكاپ ماهانه مارو دعوا نكرد

اما از مزاياي ديگر مهد در اخلاق محمد اينه كه ديگه تو جمع خجالت نمي كشه و خيلي راحت با بقيه ارتباط برقرار مي كنه (البته به غير از هاني كه هنوزم كه هنوزه نتونسته ارتباط خوبي رو باهاش برقرار كنه )

چند روز پيش از مربي محمد (زهره جون )خواستم كه درارتباط با رفتارو كارهاي محمد و برخوردش با بچه ها بهم يه گزارشي بده و اون نوشت كه محمد پسر بسيار خوب و شاد و بازيگوش و باادبي است طوريكه دخترها را با لفظ خانم و پسرها را با لفظ آقا خطاب

مي كند و همچنين محمد پسري خونگرم و مهربون است و خيلي شاد و بازيگوش و اظهار خوشحالي كرد كه محمد در كلاس او مي باشد

پسرم خوشحالم ازاينكه اينقدر شادي و بهت خوش مي گذره و تمام سعي منو بابايي اينه كه تمام امكانات را برات طوري فراهم كنيم كه بتوني خيلي راحت كودكي ات رو بكني