۱۳۸۸ دی ۱۴, دوشنبه

سفر به شمال








سلام به همه دوستاي خوبم




امروز بعد از يه مدت طولاني دوباره توي وبلاگ شيريني زندگيم دست به قلم شدم كه يه دونه ديگه از خاطراتش رو كه هم براي خودش و هم براي ما خيلي جذاب بود را ثبت كنم و اون مربوط مي شه به سفرمون به شمال در اواخر تير ماه 88 كه بعد از كلي دو دلي راهي شديم البته بايد بگم دودلي ما به خاطر شلوغي راه بود چرا كه مي ترسيديم تو خيلي خسته بشي كه به لطف خدا خيلي هم اذيت نشدي و خيلي خيلي هم بهمون خوش گذشت و بهترين قسمت اين سفر رفتن به كنار ساحل و هيجانزدگي تواز ديدن آب و شنا كردن و بازي كردن با بقيه بچه هاي فاميل مخصوصا هاني بود كه از اين حالت تو منو بابايي هم به وجد اومديم و تو رو توي اين شادي با آب بازي كردن با تو همراهي كرديم




به هر حال بدون كه براي منو بابايي لبخندي از تو به اندازه اين دنياي بزرگ ارزش داره




هميشه زنده و پاينده باشي






۱ نظر:

Mary گفت...

سلام
چه پسر ماهي داري . اميدوارم هميشه سلامت باشيد