۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه

يكسال تا يكسال و نيم


سلام به همه دوستاي خوبم

امروز بعد از مدتها دوباره مي خوام قسمت ديگه اي از خاطرات محمد رو بنويسم يعني از يكسالگي اش كه براي منو بابايي در چشم برهم زدني گذشت .

بالاخره يكسال از زماني كه شادي را به زندگي منو بابايي هديه كردي گذشت وبدون اينكه اين گذر زمان را احساس كنيم ،به هر حال اين روال عادي زندگي است كه وقتي مي گذره تازه مي فهميم كه عمرمان هم مثل اين روزها به سرعت باد در گذر است و بهتره كه سعي كنيم كاري كنيم كه هر امروزمون بهتر از ديروزمون باشه

بالاخره تو يكساله شدي و ما هم تولد كوچيكي برات گرفتيم كه تمام فاميلهاي بابا يي و خاله ها رو دعوت كرديم هر چند كه خيلي خيلي بهت خوش نگذشت چون كلافه خواب بودي و لي به هر حال با گرفتن عكس و فيلم خواستيم كاري كنيم كه تا حدودي خاطرات يكسالگي را برات تداعي كنيم البته بايد بگم كه يه كم قبل از تولدت هم توي انزلي برات يه تولد كوچيك گرفتم كه با فاميلهاي ماماني ات هم عكسي داشته باشي .

اما توي اين مدت شش ماه يكي ازاتفاقهاي خوبي هم كه باعث شد خاطره خوبي از تو براي منو بابايي بشه را ه افتادن تو بود كه از 14 ماهگي شروع شد وبا اين كارت دنيايي از شادي و خوشحالي رو به ما هديه كردي ويكي ديگه ازاتفاقهاي جالب و به ياد ماندني اين بود كه خاله جوني خبر داد يه مسافر كوچولو تو راه داره وبزودي يه همبازي ديگه پيدا مي كني .

خوب پسرم اينم قسمت ديگه اي از خاطرات زندگي ات بود كه برات نوشتم اميدوارم وقتي كه بزرگتر شدي خودت از طريق اين دفترچه كليه خاطراتت را در آينده يادداشت كني و بامروري بر گذشته هم بدوني كه تمام كارها و حركات تو براي ما دنيايي از شور و شادي را به همراه داشته است .

هیچ نظری موجود نیست: