سلام به همه دوستاي خوبم
الان يكهفته اي ميشه كه در مورد محمد و خاطراتش چيزي ننوشتم و الان مي خوام يه كمي بازم برگردم به عقب و برم سراغي زماني كه ما هرروز شاهد يكي از علائم رشد و شكوفايي در تو بوديم و با گذراندن هر يك از اين مراحل شكر گذار خدا بخاطر اينكه فرزندي سالم را به ما عطا كرده
هرچند كه از اولش هم خيلي خونسرد و تنبل بودي ولي با اين حال در كمال آرامش در 8 ماهگي كم كم شروع كردي به تنهايي نشستن ، دندان در آوردن، صدا كردن من و بابايي بالحن كودكانه كه هنوز هم بعد از 2 سال كامل نشده و منو بابايي همچنان در انتظاريم و اميدواريم اين انتظاربه زودي به سر بياد ،را ه افتادن با توجه به گرفتن مبل وميز و شلوغ كاريهاي ديگه ات كه براي ما دنيايي از شادي و خوشي را به همراه داشت و از همه مهمتر وجود تو عزيزم در عيد نوروز87 كه باعث شد جمع كوچك خانواده خوشبختيان كامل بشه و در اين زمان مي تونم از اولين سفر 3 نفرمان هم ياد كنم كه كلي خوش گذشت و كلي هواي تازه رو وارد ريه ناذنينت كردي.
ولي بايد سختترين و دردناكترين زمان را هم ياد كنيم، روزي كه بايد بالاخره براي ساعتها از تو دور ميشدم و مرخصي ام تموم شد و تو رو با دنيايي از دلواپسي و نگراني پيش خاله جوني گذاشتم و بعد از گذشت 3 ماه بدليل جابه جايي شوهر خاله جوني تو رو به ماماني سپردم كه چون دوران سختي براي من بود نمي خوام با ياد آوري اون هم خودم و هم در آينده باعث ناراحتي تو بشم .
در آخر بايد بگم كه خيلي دوستت داريم وتمام هستي منو بابايي تويي.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر