۱۳۸۸ اسفند ۶, پنجشنبه

سخت ترين روزهاي عمر مامان

سلام به همه دوستاي خوبم
بالاخره مامان هم سخت ترين روزهاي عمرش رو با مريضي پسرش تجربه كرد .محمد حدود يكهفته حسابي مريض بود و به راحتي نمي تونست نفس بكشه جمعه كه بردمش بيمارستان آتيه گفتن بايد بستري بشه ولي من با مسووليت خودم مانع از بستري شدنش شدم تا شنبه به من خيلي خيلي سخت گذشت تا اينكه ظهر شنبه بردمش دكتر مرندي و خيالم را راحت كرد كه اين مشكل تنها آلرژي هست و شكر خدا انسداد مجاري تنفسي نيست ولي گفت كه كبدش بزرگتر به نظر مي رسه بايد صبر كنيم ببينيم كه علت از چيست همين حرف مرندي دنياي من رو تا چهارشنبه تغيير داد و تمام فكروذهنم شد كبد محمد تا اينكه چهارشنبه مجددا رفتم دكتر و براي محمد سونو گرافي از كبد داد و خدارا شكر همه چيز سالم و اندازه ها نرمال بود و اين خبر تمام خستگي ها ي اين چند روز رو از تنم بيرون برد
پسرم مي خوام بدوني تو تمام دنياي منو بابايي هستي و تنها آرزوي ما سلامتي تو و با نشاط بودن توست و از خدا مي خوام كه هر روز و هرشب خانه مارا سرشار از صداي خنده و شادي تو كند .

۱ نظر:

Mary گفت...

سلام
عزيزم آرزوي همه ما سلامتي محمد جونه و من مطمئن هستم كه بيماري نگران كننده اي نيست و حتما خوب خوب مي شه.
شاد باشي