۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه

تولد تا شش ماهگي


سلام به همه دوستاي خوبم

امروز بعد از يكهفته از تولد وبلاگ مي خوام يه كمي ديگه از خاطراتت رو برات يادآوري كنم .
پسرم الان كه اين خاطرات را مي خوام بنويسم تو دوسال و يك ماه و يك هفته ات هست و مي تونم بگم اين مدت براي منو بابايي در چشم برهم زدني گذشت و اين تنها به اين دليل بود كه تو جز بچه هاي خوب بودي ، مي گم بودي چون نمي تونم پيش بيني كنم كه تا ماه ديگه چه پيش خواهد آمد .
امروز مي خوام يه كمي برگردم به عقب مي خوام از خاطرات شيرين بدو تولد تا شش ماهگي ات را هرچي كه يادم مياد برات بگم .
بايد بگم كه ماشااله از اول هم مثل الان به خوردن و خوابيدن خوب اهميت ميدادي براي همين هم ما مشكلي در اين رابطه باهات نداشتيم و الحمدلله به لطف اين اخلاق خوبت هر روز ما رشد خوب و چشمگيري را از توشاهد بوديم و اين روند رشد در تو دكتر مرندي را حسابي متعجب كرده بود وبخاطر تپل بودنت زمان معاينه كلي باهات بازي مي كرد و اين باعث خوشحالي مابود و اين خوشحالي زماني بيشتر شد كه تو كم كم غلطيدن را شروع كردي و ما باهراس و دلهره و همراه با ضعف كردن دلمون براي تو با چشماني نگران مراقب تو بوديم كه مبادا خدايي نكرده اتفاقي برات بيافته.
اما بايد بگم هميشه هم همه چيزبر وفق مراد نيست و زمان بي تابي تو هم فرا مي رسيد و اونم زماني بود كه مجبور بوديم براي حفظ تو در برابرانواع و اقسام بيماري ها واكسنت بزنيم كه بدترين و سختترين زمان براي منو بابايي بود كه اونم به خير و خوشي بالاخره سپري شد .
خوب اينم خلاصه اي بود از شرح حال تو و كارات و امروز اين نوشته را در اينجا به پايان مي رسونم ولي بدون كه زندگي همچنان ادامه دارد و نوشته ها به آخر نرسيده و من همچنان به اين نوشتن ادامه خواهم داد تا تو رو بيشتر با دوران كودكي ات آشنا كنم
پسرم اينو بدون كه تو تمام زندگي منو بابايي هستي

۱ نظر:

بابا مهدی گفت...

سلام پسر عزیزم
امروز اولین روزی است که من تو وبلاگت نظر میدم . اول باید به مادرت بابت این ذوق و سلیقه اش تبریک بگم و می خوام تو بدونی که من و مامان تو عزیز دل که ثمره عشق ما بودی رو خیلی دوست داریم و بدون که من و مامان ،به خصوص مامان برای رشد بهتر تو خیلی زحمت کشیدیم و من از مامان بابت زحماتش همیشه ممنون هستم و امیدوارم همیشه قدردان زحمات مامان خوب باشی