۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۳, پنجشنبه

آغاز زندگي جديد

سلام به همه دوستاي خوبم
امروزبعد از يك ماه اومدم تا بازم از خاطرات پسر گلم بگم
توي اين يكماه يه سري تغييرات اساسي و تصميمات بزرگي براي زندگيمان گرفته شد كه از مهمترين و بزرگترين قسمت آن ميشه به رفتن محمد به مهد كودك نام برد .بالاخره بعد از كلي حرف و حديث اقوام و سختي هاي راهي كه هرروز به مدت دوسال و هشت ماه تحمل كرديم با مشورت منو بابايي و عمو دكتر تصميم گرفتيم براي تو يه زندگي جديد رو انتخاب كنيم كه شكر خدا تا حالا هم ما و هم خودت راضي بودي .ولي اولين روز رفتنت رو هيچوقت فراموش نمي كنم روزيكه توي دل من آشوبي به پا بود و تو هم با گريه ها وبي قراري هات كه بيشتر بخاطر كم خوابيدنت بود آتيش به قلبم زدي و من به توصيه يكي از دوستان كمي دلم رو سنگ كردم و سعي كردم بي تفاوت باشم . ولي الان بعد از گذشت 3 هفته كاملا تاثيرات مهد كودك رفتن را در تو مي بينم و خوشحالم از شادي تو و نيز خوشحالم كه اونروز احساسات را بر منطقم غالب نكردم و الان تورو با شادي و خوشحالي روانه مهد مي كنم .

۱ نظر:

Mary گفت...

سلام
اميدوارم محمد در مهد كودك لحظات خوبي داشته باشه و به اميد روزي كه يه شعر كه ياد گرفته را برام بخونه.